به لطافت باران
مثل دوسال پیش شدم.
نوشته هام نه مخاطب داره نه خواننده!
واسه دل خودم مینویسم دوباره.
دوباره دارم از اول شروع میکنم واسه ساختن همیشگی هام. ولی "این کجا و آن کجا"...
چند وقته دیگه زود جوش نمیارم. به کسی پیله نمیکنم. زیاد میخندم و همه رو میخندونم.
اینا رو مادرم میگه.
از همون روزی که اندازه ی چندسال خسته بودم.
تمام تنم درد میکرد...شبیه آدمی بودم که سیر کتک خورده باشه
ولی عجیب آروم بودم.
آروم شدم و این آرامشمو مدیون دیوونگیمم!
دیوونگی ای که از یادآوریش بهت همه ی وجودمو میگیره. که اون آدم من بودم؟
...
صبح اولین روز رمضونه و چقد این ماه، امسال بی سر و صدا مهمون خونه هامون شد.
صبح اولین روز رمضونه و صبح به آرامش رسیدن عزیزی که الآن یکساله روی ماهشو ندیدیم.
چقدر حسرت نبودنش دل آدمو پر میکنه...جار میزنه و با تعمد به رخ میکشه
...
دلم واسه لبخندای مهربونت تنگ شده.
برام دعا کن
اولش همیشه خواننده ها کم هستن
امیدوارم اینجا هم جای خودتون رو پیدا کنید