همیشگی ها

I wanna say something to you...

همیشگی ها

I wanna say something to you...

الف ح میم قاف!

يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ق.ظ

واسه خود آدم خوبه!

از دور گنجی رو که راحت از دست دادی تماشا کنی و حسرت بخوری!

اینکه بفهمی کجاها اشتباه کردی، اینکه بدونی خواه ناخواه همین رفتار با توام میشه...دنیا می گرده!

اینکه بی نهایت دوست داشتن و از لقمه ی خودشون زدن و دادن به تو و تو نفهمیدی!

باید دور وایسی و تماشا کنی...

چیزایی که همیشه آماده شده شو دیده بودی،حالا تو باید وقت بذاری و حاضرش کنی.

پولی که راحت خرج میکردی، حالا باید برای هر هزارتومنش زحمت بکشی.

خونه ی مرتبی که راحت بهم میریختیش و از غرغرای مادرت ایراد میگرفتی، حالا باید چند ساعت وقت بذاری تا مرتب بشه.

باید خستگیشو بچشی تا بدونی چقدر بی منت از جوونی خودشون مایه گذاشن برات.

و تو چقدر راحت!، خستگی رو تو تنشون موندگار کردی با بدخلقیات، با طلبکاریات، با بی مسئولیتیات.

جدیدا به خودم میگم، چرا کاری که الآن باید به عنوان وظیفه انجام بدم و توقع تشکر نداشته باشم، قبلا انجام نمیدادم تا مادرم خوشحال بشه و برام یه عالمه دعا کنه؟

چرا شبا که بابام میومد خونه بجای یه خسته نباشید خشک و خالی و فرو رفتن تو دورهمی همیشگی مجازیم، بهش یه استکان چای نمیدادم؟

یا به جای غر زدن به کم و کسریای زندگی، دستاشو نگرفتم و تشکر نکردم؟

چرا الآن به این فکر افتادم که چقدر عزیزن و مهمن و بی منت بزرگمون کردن؟

چرا قبلا تو دلم میگفتم میخواستن پدر و مادر نشن!

چرا نفهمیدم که هر لحظه و هر ساعت با لطف و مهربونی بزرگ شدم؟

چرا باید الآن بغض خفه م کنه؟

چرا همون موقع دستای مهربونشونو نبوسیدم؟

چرا این قدر نمی فهمیدم؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۲
.:Baran:. ..

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی