همیشگی ها

I wanna say something to you...

همیشگی ها

I wanna say something to you...

تو!

دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۵ ق.ظ

لحظه‌ی جدایی که نزدیک شد روباه گفت: -آخ! نمی‌توانم جلو اشکم را بگیرم. 

شهریار کوچولو گفت: -تقصیر خودت است. من که بدت را نمی‌خواستم، خودت خواستی اهلیت کنم. 

روباه گفت: -همین طور است. 

شهریار کوچولو گفت: -آخر اشکت دارد سرازیر می‌شود! 

روباه گفت: -همین طور است. -پس این ماجرا فایده‌ای به حال تو نداشته. 

روباه گفت: -چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم. 

بعد گفت: -برو یک بار دیگر گل‌ها را ببین تا بفهمی که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع می‌کنیم و من به عنوان هدیه رازی را به‌ات می‌گویم. 

شهریار کوچولو بار دیگر به تماشای گل‌ها رفت و به آن‌ها گفت: -شما سرِ سوزنی به گل من نمی‌مانید و هنوز هیچی نیستید. نه کسی شما را اهلی کرده نه شما کسی را. درست همان جوری هستید که روباه من بود: روباهی بود مثل صدهزار روباه دیگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ی عالم تک است. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۳۰
.:Baran:. ..

نظرات  (۲)

عاشق شهرزاد کوچولو ام 
عااالی بود
اینکه اسمت رو «مهربان من» گذاشتم نه یک حرف زودگذر
یک عقیده است
خیلی مهربونی
خیلی زیاد

و من در برابر این همه مهربونی، هیچم...
پاسخ:
هیچ چیز تو دنیا با تو برام برابری نمیکنه:)
عزیز منی و عزیزم باشی الهی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی